سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

فرشته .م/ متولد دی،عاشق سیب در انواع مختلف، حامی دو آتیشه کودکان و چاکر رفقا
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 99844
همه سیب های دنیا مال من
به سراغ وبلاگ من اگر می آیید/ نظری نرم وآهسته بداهید/ که مبادا ترک بردارد! / صفحه نازک مانیتور من..../
دوشنبه 91 بهمن 23 :: 12:53 صبح ::  نویسنده : فرشته .م       

صدای قاه قاه خنده هایت هنوز در گوشم می پیچد چه شیرین می خندی؟

باغ سیب پدر بزرگ پاتوق همیشگی مان بود. همه خاطراتم ،همه روزهای با تو بودن را آنجا جا گذاشتم ! یادت هست دنبالم می کردی ومن آنقدر می دویدم تا از نفس بیافتی بعد که از فرط خستگی بی اختیار روی زمین دراز می کشیدی می دویدم سمت تو می نشستم روی سینه ات و آنقدر گونه های پف کرده ات را با دستان کوچکم می کشیدم که صدای ناله هایت تمام باغ را پر می کرد .یادت هست...فراموش نکرده ام ... همین که هولم میدادی روی شاخه های هرس شده تیزیشان که در دست و پای نحیفم فرو می رفت و اشکم را در می آوردی می خندیدی که چقدر لوس ونازک نارنجی ام...بعدش که آشتی می کردیم قول می دادی قول مردانه که دیگرمرا اذیت نکنی راستی هنوز هم قول مردانه می دهی؟؟؟

آن نردبام چوبی فرسوده را فراموش نخواهم کرد هما ن که موقع بالا رفتن از آن حس می کردم که  از بام آسمان بالا می روم

همه چیز چه شکوهمند به نظر می آمد در چشمان من!!!! انگار تمام دنیا زیر پایم بود....

از آن بالا یک سبد سیب می چیدم اما نه برای خودم برای تو!!!

سبد را که پر می کردم می دویدم سمت تو...نگاهم می کردی ...آه که چه نگاهی بود آن نگاه ها!!!!

لبخند شیرین تو دوباره شادم می کرد ....وقتی می گفتم همه ی این ها را برای تو چیده ام با تعجب می گفتی: آخر چگونه همه ی این هارا یک تنه بخورم ؟؟می میرم به من رحم کن !!

ومن به تو اطمینان می دادم که در خوردن سیب ها کمکت می کنم و درست آن لحظه دستم را می گرفتی و می بردی سمت جوی وبرایم سیب هارا دانه دانه می شستی ...دستانم را در دستانت می گرفتی و آرام حس خنکای آب را به جانم می ریختی...وای من که چه احساس لطیفی بود ؟!!!

احساس پرنده ای را داشتم که می خواست بال دربیاورد وپرواز کند....شستن سیب ها و آب بازیت که تمام می شد...

یکی از سرخ هایشان را بر می داشتی یکی را که همیشه می گفتی به رنگ گونه های من است بر می داشتی و گاز می زدی

و به سمت من میگرفتی که هی گاز بزن!!! بعد که گاز می زدم می خندیدی که چرا مثل مورچه ها گاز می زنم ..

میخواستی بزرگ گاز زدن را نشانم دهی و من دهانم بیشتر از آن باز نمی شد....!!!

دارم جان می دهم برای بازگشت به گذشته...به آن روزها ...چه زود گذشت همه چیز مثل عبور ابرها بود...

آه وقتی آن خبر را شنیدم هرگز نفهمیدم چه گذشت بر من در آن مصیبت ؟!! چه حالی بود آن حال؟؟؟

آنقدر عبور ثانیه ها جانکاه بود که هنوز آثارش بر تنم مانده ...کجا رفتی بی من؟؟؟

تو قول مردانه دادی ... چه شد که زیرعهدت زدی؟؟؟ ....مگر من بی تو جایی رفتم که تو اینگونه بی من سفر کردی؟؟؟

برگرد و به عهدت خود وفا کن ...بیا و مرا با خود ببر....تنها نرو ...بی من کجا آخر؟؟؟

یادت هست هر وقت که تعطیلات تمام می شد ومن مجبور بازگشت به خانه می شدم تو چه حالی داشتی....

چقدر در نگاهت التماس موج می زد که بی انصاف بی تو چه کنم ؟؟

اکنون من همان حال را دارم حال برگی که می داند باد از هر طرف بوزد سرانجامش افتادن است ....

بی تو این روزهایم می گذر اما این گذر فقط خط خوردن روزهای تقویم است زندگی نیست ...!!! من مدتهاست که بی تو نفس نمی کشم ...خوشبختیی که قولش را  به من دادی با خود بردی که تنهایی لذتش را ببری ....این رسم انصاف نیست ....

من بی تو خوشبختی نمی خواهم ...خوشبختی من در لبخند های تو خلا صه می شد ....

تسبیح مادر بزرگ این روزها همدم ومونسم شده ...من آنقدر ذکر می گویم ودخیل می بندم ونذر می کنم ...که حاجتم روا شود و....بیایم پیش تو...باهم در جوار سلطان...

وقتی روز آخر برای خداحافظی نیامدی ....فهمیدم می خواهی دوباره مرا ببینی ...حس میکنم اینک پر میکشم به سوی تو...به سوی خالقم ....

لبخند و آغوشت را نگه دار برای من........من یک سبد سیب چیده ام برای تو...

برداشتی آزاد از خاطرا ت ( م.الف)




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 بهمن 19 :: 8:20 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

کاش می توانستم احساسم را برایت بنویسم .....

هیچ گاه اینقدر در بیان الفاظ مستعصل نبوده ام

دنیای کلمات با آن وسعتش در دریای احساسم پنهان می شود

هر گاه خواستم برای تو از احساسم بنویسم ...لغت کم آوردم

لغت نامه ات کجاست؟؟؟؟

بازش کن وبرایم بخوان که دوست داشتن را چگونه معنی کرده دهخدا؟؟؟؟




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 بهمن 19 :: 8:7 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

شاید گفتنش برای تو سخته ، ،شایدم در کش برای من مشگله ...نمی دونم شاید اصلا هنوز برای فهمش بقدر کافی بزرگ نشدم !!

اما اینو بدون که عشق چیزی نیست که با یه سلام یا نگاه شروع بشه ،عشق جان مایه ی حیات بشره .

بدون عشق شاید زندگی کردن غیر ممکن نباشه ولی اونقدر ها هم که تو فک میکنی آسون نیست !!!!

نمی دونم عشق رو واسه خودت چی ترجمه کردی ؟؟؟؟؟؟؟اما عشق برای من مساوی همه چیزه عشق برای من یعنی حیات یعنی نفس

حس میکنم بین نگاه من وتو به عشق یه دنیا فاصله وجود داره ....

می بینی این فاصله به وضوح قابل تشخیصه ....!!!اینکه من در تب وتابم وبی قرارم اما تو در آرامشی ....وهزار ویک علامت دیگه هست که عمق این فاصله رو بیشتر میکنه !!!

اون روز یه جایی خوندم نوشته بود : همه اجناس داره چینی میشه مواظب باشیم جنس عشقامونم چینی نشه ....

درست زده بود وسط خال ....علت تفاوت رو پیدا کردم ...آره جنس عشق من با جنس عشق تو خیلی فرق داره ....

راستی جنس عشقتون از چیه !!!!!!!!!خوشحالم حرفاتون رو بشنوم

ممنون در پناه حق




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 بهمن 18 :: 1:5 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

دلم می خواست توی این عالم غربت ، یکی بود که به حرف های دلم گوش می داد

وبه صدای خسته ام می گفت:هنوز امیدی هست .یکی بود که برای من از فردا می گفت و از نگاه خسته ای که چشم هایم همیشه به دنبالش خبر می داد نگاهی که زندگی ام را با خود برد. نگاهی که شاید اگر بود مهر ووفا هم بود.وفایی که همیشه توی جاده ی تنهایی،میان نخل های خشکیده زندگی  دنبالش میگشتم.

شاید اگر اون نگاه بود ،دل خسته من هم شکسته نبود و قلب غبار گرفته ام پراز حسرت نبود

ای خدا! توی این زندگی که تو تقدیمم کردی ،چیزی قسمت این دل خسته ام نشد زندگی ای که باران بهارش اشک چشمانم بود و ابر آسمان آبی اش ، چشم های خسته ام و نخل های سبز زندگی ام انتظار بودکه زندگی را به آن بخشیدم   

دریایی که موج هایش زخم زبان مردم بود و سنگ ساحل غربتش ، دل اوبود 

 ساحلی که تمام صدف هایش را موج ها برده بودند !     




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 بهمن 18 :: 12:19 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

گناهانم لباس خواری بر تنم کرده است ودوری ا زتو،درماندگی را آرایشم شده است و افزونی لجن گناهانم ،ماهی دلم را میرانده است .

ای نهایت آرزویم !ی زیباترین مطلوبم !ای تنها پاسخگویم !وای محبوب دلم!ماهی دلم را با جریان زلال توبه پذیرت زتده گردان.

به عزتت سوگند که جز تو ،مر گناهان خویش را بخشنده ای نمی یابم و شکستگی خویش را جز تو پیوندی نمی بینم .

من اینک با بال های تواضع به بار گاه تو باز گشته ام و پیشانی خشوع وخواری خویش بر درگاه قدرتت نهاده ام .

اگر از در رحمت خویش برانیم ،به کدامین در پناهنده شوم و اگر از قله رافتت فرو افکنیم ، به کدامین دامنه بگریزم ؟....که صد افسوس از خجلت ورسوایی ام و...هزار فغان از توشه راهم .

ای بزرگ بخشاینده گناهان بزرگ و ای به هم آورنده و پیوند زننده ی اسخوان های شکسته!

از عظیم گناهانم ،هلاک کننده هایش را ببخش و از قبیح راز هایم رسوا کننده هایش را بپوش و مرا در گرمای حضور قیامتت ، از خنک گواراری عفت بنوش

آمین ...

((دریافتی از مناجات خمس عشر امام زین العابدین به کوشش سید مهدی شجاعی))




موضوع مطلب :


1   2   >