منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 102037
|
همه سیب های دنیا مال من
به سراغ وبلاگ من اگر می آیید/
نظری نرم وآهسته بداهید/
که مبادا ترک بردارد! /
صفحه نازک مانیتور من..../
سه شنبه 91 اسفند 15 :: 12:3 عصر :: نویسنده : فرشته .م
چشم هایش را بست تا بتواند راحت تر در اندیشه هایش فرو برود. نان چرب را با دستش کند وبه جان کباب و گوجه افتاد.بعد پارچ را برداشت و دوغ را به درون لیوان ریخت. و دودستی لیوان را گرفت وسرکشید.لقمه ها را با ولع زیاد پشت سر هم در دهانش می گذاشت ولب های چربش را با دستمال سفره ای که در یقه اش گذاشته بود پاک می کرد ...غرق در خوردن بود که مادرش فریاد کشید: رمضان چه کار داری می کنی؟ آخه آدم با چشم بسته هم غذا می خورد؟ نگاه کن تورا بخدا آب را چطورریخته تو سفره . چرا اینقدر کله شقی ؟ چشم بسته که غذا می خوری، آب که تو سفره می ریزی ، پس چرا دیگر دهانت را با چادرم پاک می کنی ؟ الان باید بیام یه چک بزنم تو صورتت تا حساب کار دستت بیاد. رمضان در حالیکه گریه می کرد تکه ای از نان برداشت و نیشگونی از سیب زمینی گرفت و مشغول خوردن شد. موضوع مطلب : |
||