سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

فرشته .م/ متولد دی،عاشق سیب در انواع مختلف، حامی دو آتیشه کودکان و چاکر رفقا
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 100219
همه سیب های دنیا مال من
به سراغ وبلاگ من اگر می آیید/ نظری نرم وآهسته بداهید/ که مبادا ترک بردارد! / صفحه نازک مانیتور من..../
چهارشنبه 91 بهمن 18 :: 12:19 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

گناهانم لباس خواری بر تنم کرده است ودوری ا زتو،درماندگی را آرایشم شده است و افزونی لجن گناهانم ،ماهی دلم را میرانده است .

ای نهایت آرزویم !ی زیباترین مطلوبم !ای تنها پاسخگویم !وای محبوب دلم!ماهی دلم را با جریان زلال توبه پذیرت زتده گردان.

به عزتت سوگند که جز تو ،مر گناهان خویش را بخشنده ای نمی یابم و شکستگی خویش را جز تو پیوندی نمی بینم .

من اینک با بال های تواضع به بار گاه تو باز گشته ام و پیشانی خشوع وخواری خویش بر درگاه قدرتت نهاده ام .

اگر از در رحمت خویش برانیم ،به کدامین در پناهنده شوم و اگر از قله رافتت فرو افکنیم ، به کدامین دامنه بگریزم ؟....که صد افسوس از خجلت ورسوایی ام و...هزار فغان از توشه راهم .

ای بزرگ بخشاینده گناهان بزرگ و ای به هم آورنده و پیوند زننده ی اسخوان های شکسته!

از عظیم گناهانم ،هلاک کننده هایش را ببخش و از قبیح راز هایم رسوا کننده هایش را بپوش و مرا در گرمای حضور قیامتت ، از خنک گواراری عفت بنوش

آمین ...

((دریافتی از مناجات خمس عشر امام زین العابدین به کوشش سید مهدی شجاعی))




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 بهمن 11 :: 1:48 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

اگردر ورود به بارگاه توبه ات پشیمانی است،

به عزتت سوگند که من به این در آویخته ام 

واگر استغفار از گناه ، تیشه ای مر ریشه گناهان راست،

این تیشه استغفار من!

حق خشنودی از آن توست،تویی که با باران رحمتت 

غبار گناهان را از صفحه دل می شویی.   




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 بهمن 3 :: 10:35 صبح ::  نویسنده : فرشته .م       

سلام به همه دوستان خوب ...

راستش تو این پست می خوام شما رو با شیوهای نوین بچه داری آشنا کنم  

قضیه ، داستان خرگوش خوابای محمد طاهاست

این بچه با صدای توپ هم بیدار نمیشه که نمیشه 

چشاش نیمه باز ه ها !ولی هر کاری میکنی بیدار نمیشه 

مثلا همین دیروز مامان وباباش نبودن آوردن دادن دست من مراقبش باشم

مامانمم نبود حقیقتش تا حالا بچه داری نکرده بودم دیوونم کرد و

فهمیدم مادرای ما بنده خداها چه زجری کشیدن ما رو بزرگ کردن قدرشون رو بدونیم

که تا عمر داریم مدیون زحماتشون هستیم

 عکس داشت

اولش گذاشتمش جلو آفتاب ویتامین دی جذب کنه

خلاصه به دستور مامانش قرار شد ساعت 10آقا بیدارشن ، شیر میل کنن

اما متاسفانه  بعد ساعت ها تکون دادن وقلقلک زدن هیچ واکنشی جز لبخند ملیح با چش بسته

نشون نداد

عکس داشت

وبلاخره با یه چنگول بیدارش کردم چه موفقیت شیرینی !!!!!

اما ندای اعتراض طاها بلند شد که : ای کافر مگه خودت نمی خوابی

دوس داری اینطوری بیدارت کنن...

البته من این موضوع رو از حالت چهرش فهمیدم ....

 عکس داشت

بعدش کلی تریپ اخم اومد برام مثلا باهام قهره !!!!

آخه یکی نیس بهش بفهمونه بچه من خیرتو رومیخام ای بابا

بیا خوبی کن دوره خوبی کردنم نمونده!!!!والاااااااا

عکس داشت

اینم خمیازش انگار که از سر زمین برگشته !!!!

چقده شکته!!!!

عممممممممممممه

بمیرم برات خوابت میاد؟؟؟؟؟؟

خلاصه بعداز میل کرن شیربه مقدار زیاد

شیرین کاری یاش شروع شد

عکس داشت

یه جوری زوم کرده رو تابلو انگار که پیکاسوه!!!

البته ما بهش میگیم مهندس!!!

عکس داشت

اینجا فیگور گرفته مثلا باشگاه میره ناسلامتی!!!!

بگووووووووووووووووووماشالله

بزنم به تخته خیلی بامزس عمه جونم!!!

خلاصه از من به شما مخاطب گرامی نصیحت

مسئولیت هیچ بچه ای رو قبول نکنین حتی بچه خودتون!!!!!!!!!

داستانی داشتیم ها نذاشت یه کلمه درس بخونم بخدا...

خدا نگهدار تا پست بعدی




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 بهمن 3 :: 9:56 صبح ::  نویسنده : فرشته .م       

 

وقتی غروب می شود دل خاطره ها می گیرد و گذشته ،های های می گیرد

ومن می خندم به اینکه چه ساده گذشتی از همه چیز!!!!!!!!!!

نمیدانم باید از کدامین غصه در نبودت نوشت؟؟؟؟؟؟

نه نه این بار می خواهم شاد بنویسم نمی خواهم حالت را بگیرم

همه ی غصه هایم را در سطل زباله زمان می ریزم  با وجودت دیگر لازمشان ندارم !!!!

گرچه نیستی اما نمی نالم از نبودت

من تو را در تک تک لحظه های عمرم لمس میکنم

گرمای نفست هنوز برایم باقی ست

بهترین من 

منتظرت می مانم .....  




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 دی 28 :: 12:6 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

اعتراف میکنم به قتل....!

دیشب در نبودت دست و پایش را محکم بستم تا نگریزد و بیاید پیش تو!

اما آنقدر بهانه ات را گرفت وبه جانم نق زدکه طاقتم طاق شد دست خودم نبود باورکن اعصابم را بهم  ریخته بود

آنقدر تورا برایم تداعی کرد که بادستان خودم خفه اش کردم دلم برایش خیلی سوخت حتی نتوانست دست و پا بزند

نمی دانستم با جنازه اش چه کنم؟؟؟؟؟؟؟کشان کشان بردمش به همان اتاق تاریکی که پربود از قاب عکس های خالی تو...

زمین را با چنگ کندم !آنقدر کندم که دیگر رمقی بر جانم نماند می خواستم مطمئن شوم دست احدی به جنازه اش هم نمی رسد

همان جا زیر خروار ها خاک دفنش کردم!!!میدانم آخر به جرم قتل گیر می افتم !!!اما بدان هنوز هم تو متهم اصلی این پرونده ای....

دلم خیلی برایش سوخت تا صبح بر مزارش اشک ریختم ....احساس بیچاره به جرم لطافت به قتل رسید....!!!!  




موضوع مطلب :


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >