سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

فرشته .م/ متولد دی،عاشق سیب در انواع مختلف، حامی دو آتیشه کودکان و چاکر رفقا
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 100288
همه سیب های دنیا مال من
به سراغ وبلاگ من اگر می آیید/ نظری نرم وآهسته بداهید/ که مبادا ترک بردارد! / صفحه نازک مانیتور من..../
پنج شنبه 91 اسفند 10 :: 11:44 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

 

هنوز دو سه ساعتی از بردن آقای سامان وآقای گلبید وسگ وشتر مرغشان نگذشته بودو

من مزه ی آرامش را نچشیده بودم که دوباره در خانه ام صدا کرد. در خانه را باز کردم

خانم آرشام را که از دوهفته پیش ساکن این ساختمان شده بود را دیدم .

-اوه! سلام آقا ! خوب شد یک مرد این موقع روز توی این ساختمون پیدا میشه .

راستش مزاحمتون شدم که پسرم روی پشت بوم گیر کرده . نمی تونم بیارمش پایین.

میشه کمکم کنید.

-چی پسرتون گیر کرده؟ خانوم مگه عقل از سرتون پریده؟برای چی پسرتون رو بردید اون بالا؟مگه نمی دونید پشت بوم حفاظ نداره؟

وپریدم وراه پله هارا گرفتم ورفتم بالا، اما هر چی پشت بام را نگاه انداختم پسری ندیدم .

باوحشت گفتم: خانوم اینجا که پسری نیست .نکنه افتاده؟

خانوم پشت جعبه ها را نگاه کرد و با لبخند گفت : نه! پسرم اینجاست.

رفتم کنارش و پشت جعبه ها را نگاه کردم .یک دفعه خشکم زد.دست و پایم شروع کرد

به لرزیدن. یک مار چهار پنج متری پشت جعبه ها دراز کشیده بود و با چشم های

وحشتناکش مثل آدم های هیز به من زل زده بود .

خانوم آرشام گفت: نترسید! پسرم بی خطره فقط الان غذا خورده، سنگین شده

نمی تونه حرکت کنه. شما کمکش کنید تا برگرده خونه.

وقبل از این که من حرفی بزنم ، ادامه داد: راستی شما نمی دونید این خروسی که اینجا

به این جعبه ها بسته شده بود مال کی بود؟ می خوام برم از صاحبش عذر خواهی کنم.

((پایان ))




موضوع مطلب :