سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

فرشته .م/ متولد دی،عاشق سیب در انواع مختلف، حامی دو آتیشه کودکان و چاکر رفقا
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 99962
همه سیب های دنیا مال من
به سراغ وبلاگ من اگر می آیید/ نظری نرم وآهسته بداهید/ که مبادا ترک بردارد! / صفحه نازک مانیتور من..../
چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 10:46 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

یک سال دیگر گذشت ...این سال ها از پی هم می گذرند...اما جای خالی تو هنوز باقیست

تک تک ثانیه هارا ...همه ی دقایق را...نه نه اغراق نیست اگر بگویم تمام جمعه های نبودنت را چشم به راهت بودم

هنوز سوز زمستان های بی تو بودن در استخوان تن جاریست...!

دل من میخواهد از شب های مرده جداشود ...دل من دلواپس این پنجره هاست

من اکنون که نیستی اینجا کنار جاده ی بی انتهای زمان ایستاده ام ...

بر حنجره ام گردی نشسته وغرق سکوتم ...

بغضی ناتمام گلویم را چنگ می زند ....چشمانم می سوزد آخ در هوای تو بارانی ست...

من اینجا آنقدر می ایستم که چشمم به جمالت روشن شود...وروی علف ها سیاه گردد...وآنوقت من فخر بفروشم به عالم برای داشتن تو...  

من اینجا....چشم به راه تو

اما دیگر خزان انتظارم به سر آمده...بهار درراه است ...صدای قدم های تورا لمس می کنم

تو ای سایه پنهان شده در بوستان جان ...خودرا بنما که فراق تو با آمدن بهار روبه پایان است.

بهارقلبم ...مولای من ...نور دیده ...برای ظهورت دعاکن ...بهار آمدنت در راه است!!

بیا......... 

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 اسفند 15 :: 12:5 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

 

زندگی چون گل سرخ است ...

پر از خار، پراز برگ ، پر از عطر لطیف ...

یادمان باشد اگر گل چینیم ...

خار وعطر و گلبرگ، هرسه همسایه

دیوار به دیوار هم اند...

زندگی چشمه آبی ست وما رهگذریم ...

بنشین بر لب آب ، عطش تشنگی ات را

بنشان...

وصفایی بده سیمایت و اگرفرصت

بود...

کفش هایت را بکن وآب بزن

پایت را...

غیر از این چیزی نیست ...

زندگی...

آینه ای شفاف است...

تو اگر زشت ویا زیبایی ...

تو اگر شاد ویا غمگینی...

هر چه هستی تو در آینه آن می بینی...

شادی ات را دریاب، چون گل عشق بتاب ...

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 اسفند 15 :: 12:3 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

 

چشم هایش را بست تا بتواند راحت تر در اندیشه هایش فرو برود.

نان چرب را با دستش کند وبه جان کباب و گوجه افتاد.بعد پارچ را برداشت و دوغ را به درون لیوان ریخت.

و دودستی لیوان را گرفت وسرکشید.لقمه ها را با ولع زیاد پشت سر هم در دهانش می گذاشت ولب های

چربش را با دستمال سفره ای که در یقه اش گذاشته بود پاک می کرد ...غرق در خوردن بود که مادرش

فریاد کشید: رمضان چه کار داری می کنی؟

آخه آدم با چشم بسته هم غذا می خورد؟ نگاه کن تورا بخدا آب را چطورریخته تو سفره . چرا اینقدر کله شقی ؟

چشم بسته که غذا می خوری، آب که تو سفره می ریزی ، پس چرا دیگر دهانت را با چادرم پاک می کنی ؟

الان باید بیام یه چک بزنم تو صورتت تا حساب کار دستت بیاد.

رمضان در حالیکه گریه می کرد تکه ای از نان برداشت و نیشگونی از سیب زمینی گرفت و مشغول خوردن شد.




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 اسفند 15 :: 12:1 عصر ::  نویسنده : فرشته .م       

 

رانند ه تاکسی پیرمردی بود با موهای نقره ای بلند.ماشین بوی عطر خوبی می داد و حسابی تر وتمیز بود.

باید جایی می رفتم وحسابی دیرم شده بود .ماشین را در بست گرفتم .آن روز صبح هوا ابری بود و خیلی دلتنگ بودم .

کمی که از را ه را رفتیم بی مقدمه پرسیدم   ))   ببخشید آقا! میشه یه سوال بپرسم ؟)) گفت: (( بفرمایید))

گفتم : (( شما چرا زندگی می کنید؟)) پیرمرد جا خورد لبخند کمرنگی زد و گفت: (( چرا اینو می پرسید؟))

گفتم : (( همین جوری..از هرکس پرسیدم جوابشو نگرفتم واقعا می خوام بدونم چرا شما زندگی می کنید؟))

گفت : (( به خاطر عشق)) گفتم :(( عشق به چی ؟)) گفت : (( عشق به همه چیزای خوب عشق به بهشت ))

تا اسم بهشت را شنیدم گفتم : (( همون جواب همیشگی . همه همینو می گن . برای بهشت .برای دنیای پس از مرگ

مگه ما برای مردن زندگی می کنیم ؟ امید به قیامت درست وآرام بخشه اما منو قانع نمی کنه .))

و پیر مرد شروع کرد به توضیح دادن .

پیرمرد می گفت: وقتی عاشق دنیایت باشی ، دوست داری زندگی کنی و دوست داشتن بزرگ ترین دلیل برای زندگی کردن است.

می گفت: من تک تک نفس هایم رو دوست دارم . درخت ها، آدم ها ، خودکار ها ،ماشین ها ، رنگین کمان ها ،غصه ها ، کلمه ها ، حتی خودم را دوست دارم . بودنم را کارهایم را شدنم را .

نه این که فکر کنی زندگی ام آنقدر رو به راه و مرفه است که اینقدر شاد و راضی ام . نه !

یک عالمه مشکل دارم اما مشکلاتم را هم دوست دارم . چون لازمند وبه من یاد می دهند که بهتر زندگی کنم ...

پیرمرد سرعت ماشین را کم کرده بود وبرایم می گفت ومی گفت...

حرف هایش را می بلعیدم و اعتراف می کنم که از دوسال پیش تا امروز هیچ جوابی بهتر از جواب او برای سوالم پیدا نکردم .

گاهی وقت ها فک می کنم ، بعضی آدم ها بهشت را در همین دنیا پیدا می کنند ...

دنیایتان بهشت و روزتان شاد و پر انرژی باد.

((برداشتی از دفتر خاطرات ز.م ))




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 اسفند 15 :: 11:57 صبح ::  نویسنده : فرشته .م       

 

بعد از مرگم ، انگشت های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید .

به پزشکی قانونی بگویید ، روح مرا کالبد شکافی کند، من به آن مشکوکم !

ورثه حق دارند با طلب کاران من کتک کاری کنند.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی گورستان را تماشا کنم .

کارت شناسایی و دو قطعه عکس مرا لای کفنم بگذارید ، شاید آن جا هم نیاز باشد.

دوست ندارم مردم قبر مرا لگد مال کنند، در چمنزار خاکم کنید.

کسانی که زیر تابوت مرا می گیرند، باید هم قد باشند.

گواهی نامه رانندگی ام را به آدمی مستحق بدهید ، ثواب دارد.

التماس می کنم کفنم را از یک پارچه مارکدار انتخاب کنید تا جلوی آدم های تازه به دوران رسیده کم نیاورم .

چون تمام آرزو هایم را به گور می برم سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای آنها هم باشد.

پیشاپیش از اینکه نمی توانم در مجلس ختم خود حضور یابم ، پوزش می طلبم .




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >